در شکست جام دل هیچ احتیاجش سنگ نیست
این شقایق را نگاهی سرد خواهد شکست

بسوزد خانه لیلی و مجنون که
رسم عاشقی در عالم انداخت
اگر لیلی به مجنون داده می شد
دل هیچ عاشقی رسوا نمی شد
کمر بسته ام به خودکشی بیخیـــال هم نمی شوم
هم دست اند با من این سیگارهای تلخ
و این لحظه های تنهایی و این خاطرات تلخ
خورشید را باور دارم
حتی اگر امروز درخشش را نبینم
عشق را باور دارم
حتی اگر ذره ای به چشم اید
او را باور دارم
حتی اگر همینک صدایش را نشنوم
پیامک میدهم اکنون برایت
به قربان دو چشمان سیاهت
بده اس ام اسی تا شاد گردم
دلم کرده کنون خیلی هوایت
به خودم می بالم که در این عصر یخی
دوستی دارم که دلش آینه ی خورشید است
گویند باغبان عمری طولانی دارد
چون با گل سر و کار دارد
ولی من عمر طولانی تر از باغبان دارم
چون رفیقی زیباتر از گل دارم
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غم از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه عزیز دل گفتنی نیست
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیآد
لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمیآد
دوستی قطره اشکی است که در معبد عشق
هر کجا بچکد مهر و وفا می روید
امروز شوق فردا رو داریم و حسرت دیروز را
اما امروز زیباتر از فردا و دیروز است
دوستت دارم و دوستم بدار
شاید فردایی نباشد
یه رز سرخ تو دست راستت بگیر
و یه رز سفید تو دست چپت
و تو آیینه نگاهشون کن
من اون یاس وسطی رو با دنیا عوض نمی کنم
شبی نیست که آهم به ثریا نرسد
از چشم ترم آب به دریا نرسد
می میرم از این غصه که آیا روزی
دیدار به دیدار رسد یا نرسد
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی بینم
سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد
غزال خوش صدا توئی
شیرین تر از عسل توئی
بین تموم آدما
نگین بی بدل توئی
کاش می شد در غروب آفتاب
بی صدا با سایه ها کوچید و رفت
توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته
یکی با چشمون گریون گوشه ای تنها نشسته
نگاه پر اضطرابش به افق به بی نهایت
ساکته اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت
ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی
هیچ عیبی نیست مرا یاد کنی
من که روزی گل صحرای رفیقان بودم
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غم از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه عزیز دل گفتنی نیست
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیآد
لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمیآد
دوستی قطره اشکی است که در معبد عشق
هر کجا بچکد مهر و وفا می روید
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی بینم
سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد
غزال خوش صدا توئی
شیرین تر از عسل توئی
بین تموم آدما نگین بی بدل توئی
با توام بی حضور تو
بی منی با حضور من
می بینی تا کجا وفادار ماندم
تا دل نازک پروانه نشکند ؟
وهمه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
دیگر به سکوت آن روز تاریک نمی اندیشم
بیشتر چشم به آن رودی که در کوه دلت سرازیر است دوخته ام
و می بینم چه زیباست عمق وجود تو
ذهنم فلج می شـــــود
وقتی می خوانمت و تو حتی نمی گویی جـــــــــانم
قـرار بـگـذار …
هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد
چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد
دست نخــورده تریــن احساس هایــم را
برای روز مبادای عشـق تو احتکار کرده ام
گمم نکن
قول ..
که گوشه ی حافظه ات آرام بنشینم
بگذار بمانم آرام گوشه حافظه ات فقـــــــــــــــــط …
تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت
بی انصاف چـــنــدنــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟
خورشید را در آغوش گرفته ای
پاهایت را به بوسه دریا سپرده ای
موهایت را به دست نسیم
چه خوش غیرتـــــــم من !
دلى که اندوه دارد
نیاز به شانه دارد نه نصیحت
کاش همه این را مى فهمیدند !
حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است
حضور خاطراتت در وجود من
مثل آسمــــان می مانی
دوستتـــ دارم اما نمیتـــوانم داشـــته باشمتــــ
یه وقتایی لازمه یکی کنارت باشه
کاری نکنه و حرفی نزنه
فقط باشه
گاهی به سرم می زند
بزنم زیر همه چیز
اما سر که کاره ای نیست
این دل است که فرمانروایی می کند
خیلی وقت است فراموش کرده ام
کدامیک را سخت تر می کشم ؟
رنــــج !
انتظار !
یا نفس را
ایستاده ام تنها پشت میله های خاطرات دیروز
این جا انگشت هایم را می شمارم
یک دو سه
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی نفهمیدی که من آن سوی خیابان انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی
و من دیگر آزارت نمی دهم
زین پس قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش
هنوز هم قافیه را به چشمان تو می بازم
مطمئن باش
سفری به دور دنیاست
وقتی دستانم تا انتها
رویت را نوازش می کنند
حواسم را هر کجا که پرت می کنم
باز کنار تو می افتد !
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت
و نخواهم دانست کجایی اما
آرزوی من برای خوشبختی تو
تو را درخواهد یافت و در بر خواهد گرفت
و احساس خواهی کرد
اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تر
و نخواهی دانست که چرا
آهسته گفت خدا نگهدارت و در را بست و رفت
آدم ها چه راحت مسئولیت خود را به گردن خدا می اندازند
برایم دعا کن ! اجابتش مهم نیست !
نیاز من آرامشی است که بدانم تو به یاد منی
خواهم ز خدا خسته و درمانده نباشی
محبوب خدا باشی و شرمنده نباشی
ای دوست الهی در این عالم هستی
سرزنده بمانی و سرافکنده نباشی
بغض هایم را به آسمان سپرده ام
خدا به خیر کند باران امشب را
هیچ دلی بی بهانه نمی تپد
نمی دانم بهانه ها دلگیرند
یا دل ها بهانه گیر
گفتم دل و جان بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
این من بودم که بیقرارت کردم
جنس من از آهن و از سنگ نیست
من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست
حال دل از من نمی پرسی چرا
حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
اگر باران بند بیاید از این خانه می روم
آن نازنین کجاست که یادم نمی کند
صد غم به سینه دارم و شادم نمی کند
یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست
امشب به یاد کیست که یادم نمی کند
ای قرار لحظه های اضطرار
بر روان دیده ام منشین چو خار
جاری عشقی به شریان وجود
بی تو باید شعر دلتنگی سرود
آموختم که همیشه برای کسی
که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم
دعا کنم
تو مرا میفهمی من تو را میخواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا میخوانی من تو را نابترین شعر زمان میدانم
و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی
حالم خوب است
فقط دلم کمی نه
زیــــــاد بهانه ات را می گیرد
آنـقدر عرض کوچه را در انـتظـارت قـدم زدم
که یـادم رفت کدام سمـت کوچه بـن بست است
حالـا دیگر از هر طـرف بیایـی فرقی نمی کند غـریـبـه ای
مرا نبوسید و رفت
ولی این رژ لب روی گونه ام
اثر کدامین لب است ؟
تازه فهمیدم !
باز هم خوابش را دیدم
داغیه بوسه اش را در خواب حس کردم
از تنهایی گریزی نیست
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند
نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش را
دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد
دلتنگی من تمام نمی شود
همین که فکر کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگتر می شوم برای تو
تویی که درد و داغ را می فهمی
قدر این اعجاز همراهم باش :
این روز ها تراژدی مجسّمم…
keywords : ولف دی ال،سایت ولف دی ال،دانلود مقاله ولف دی ال
این شقایق را نگاهی سرد خواهد شکست

بسوزد خانه لیلی و مجنون که
رسم عاشقی در عالم انداخت
اگر لیلی به مجنون داده می شد
دل هیچ عاشقی رسوا نمی شد
کمر بسته ام به خودکشی بیخیـــال هم نمی شوم
هم دست اند با من این سیگارهای تلخ
و این لحظه های تنهایی و این خاطرات تلخ
خورشید را باور دارم
حتی اگر امروز درخشش را نبینم
عشق را باور دارم
حتی اگر ذره ای به چشم اید
او را باور دارم
حتی اگر همینک صدایش را نشنوم
پیامک میدهم اکنون برایت
به قربان دو چشمان سیاهت
بده اس ام اسی تا شاد گردم
دلم کرده کنون خیلی هوایت
به خودم می بالم که در این عصر یخی
دوستی دارم که دلش آینه ی خورشید است
گویند باغبان عمری طولانی دارد
چون با گل سر و کار دارد
ولی من عمر طولانی تر از باغبان دارم
چون رفیقی زیباتر از گل دارم
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غم از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه عزیز دل گفتنی نیست
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیآد
لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمیآد
دوستی قطره اشکی است که در معبد عشق
هر کجا بچکد مهر و وفا می روید
امروز شوق فردا رو داریم و حسرت دیروز را
اما امروز زیباتر از فردا و دیروز است
دوستت دارم و دوستم بدار
شاید فردایی نباشد
یه رز سرخ تو دست راستت بگیر
و یه رز سفید تو دست چپت
و تو آیینه نگاهشون کن
من اون یاس وسطی رو با دنیا عوض نمی کنم
شبی نیست که آهم به ثریا نرسد
از چشم ترم آب به دریا نرسد
می میرم از این غصه که آیا روزی
دیدار به دیدار رسد یا نرسد
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی بینم
سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد
غزال خوش صدا توئی
شیرین تر از عسل توئی
بین تموم آدما
نگین بی بدل توئی
کاش می شد در غروب آفتاب
بی صدا با سایه ها کوچید و رفت
توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته
یکی با چشمون گریون گوشه ای تنها نشسته
نگاه پر اضطرابش به افق به بی نهایت
ساکته اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت
ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی
هیچ عیبی نیست مرا یاد کنی
من که روزی گل صحرای رفیقان بودم
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غم از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه عزیز دل گفتنی نیست
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیآد
لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمیآد
دوستی قطره اشکی است که در معبد عشق
هر کجا بچکد مهر و وفا می روید
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی بینم
سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد
غزال خوش صدا توئی
شیرین تر از عسل توئی
بین تموم آدما نگین بی بدل توئی
با توام بی حضور تو
بی منی با حضور من
می بینی تا کجا وفادار ماندم
تا دل نازک پروانه نشکند ؟
وهمه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
دیگر به سکوت آن روز تاریک نمی اندیشم
بیشتر چشم به آن رودی که در کوه دلت سرازیر است دوخته ام
و می بینم چه زیباست عمق وجود تو
ذهنم فلج می شـــــود
وقتی می خوانمت و تو حتی نمی گویی جـــــــــانم
قـرار بـگـذار …
هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد
چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد
دست نخــورده تریــن احساس هایــم را
برای روز مبادای عشـق تو احتکار کرده ام
گمم نکن
قول ..
که گوشه ی حافظه ات آرام بنشینم
بگذار بمانم آرام گوشه حافظه ات فقـــــــــــــــــط …
تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت
بی انصاف چـــنــدنــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟
خورشید را در آغوش گرفته ای
پاهایت را به بوسه دریا سپرده ای
موهایت را به دست نسیم
چه خوش غیرتـــــــم من !
دلى که اندوه دارد
نیاز به شانه دارد نه نصیحت
کاش همه این را مى فهمیدند !
حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است
حضور خاطراتت در وجود من
مثل آسمــــان می مانی
دوستتـــ دارم اما نمیتـــوانم داشـــته باشمتــــ
یه وقتایی لازمه یکی کنارت باشه
کاری نکنه و حرفی نزنه
فقط باشه
گاهی به سرم می زند
بزنم زیر همه چیز
اما سر که کاره ای نیست
این دل است که فرمانروایی می کند
خیلی وقت است فراموش کرده ام
کدامیک را سخت تر می کشم ؟
رنــــج !
انتظار !
یا نفس را
ایستاده ام تنها پشت میله های خاطرات دیروز
این جا انگشت هایم را می شمارم
یک دو سه
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی نفهمیدی که من آن سوی خیابان انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی
و من دیگر آزارت نمی دهم
زین پس قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش
هنوز هم قافیه را به چشمان تو می بازم
مطمئن باش
سفری به دور دنیاست
وقتی دستانم تا انتها
رویت را نوازش می کنند
حواسم را هر کجا که پرت می کنم
باز کنار تو می افتد !
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت
و نخواهم دانست کجایی اما
آرزوی من برای خوشبختی تو
تو را درخواهد یافت و در بر خواهد گرفت
و احساس خواهی کرد
اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تر
و نخواهی دانست که چرا
آهسته گفت خدا نگهدارت و در را بست و رفت
آدم ها چه راحت مسئولیت خود را به گردن خدا می اندازند
برایم دعا کن ! اجابتش مهم نیست !
نیاز من آرامشی است که بدانم تو به یاد منی
خواهم ز خدا خسته و درمانده نباشی
محبوب خدا باشی و شرمنده نباشی
ای دوست الهی در این عالم هستی
سرزنده بمانی و سرافکنده نباشی
بغض هایم را به آسمان سپرده ام
خدا به خیر کند باران امشب را
هیچ دلی بی بهانه نمی تپد
نمی دانم بهانه ها دلگیرند
یا دل ها بهانه گیر
گفتم دل و جان بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
این من بودم که بیقرارت کردم
جنس من از آهن و از سنگ نیست
من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست
حال دل از من نمی پرسی چرا
حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
اگر باران بند بیاید از این خانه می روم
آن نازنین کجاست که یادم نمی کند
صد غم به سینه دارم و شادم نمی کند
یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست
امشب به یاد کیست که یادم نمی کند
ای قرار لحظه های اضطرار
بر روان دیده ام منشین چو خار
جاری عشقی به شریان وجود
بی تو باید شعر دلتنگی سرود
آموختم که همیشه برای کسی
که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم
دعا کنم
تو مرا میفهمی من تو را میخواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا میخوانی من تو را نابترین شعر زمان میدانم
و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی
حالم خوب است
فقط دلم کمی نه
زیــــــاد بهانه ات را می گیرد
آنـقدر عرض کوچه را در انـتظـارت قـدم زدم
که یـادم رفت کدام سمـت کوچه بـن بست است
حالـا دیگر از هر طـرف بیایـی فرقی نمی کند غـریـبـه ای
مرا نبوسید و رفت
ولی این رژ لب روی گونه ام
اثر کدامین لب است ؟
تازه فهمیدم !
باز هم خوابش را دیدم
داغیه بوسه اش را در خواب حس کردم
از تنهایی گریزی نیست
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند
نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش را
دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد
دلتنگی من تمام نمی شود
همین که فکر کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگتر می شوم برای تو
تویی که درد و داغ را می فهمی
قدر این اعجاز همراهم باش :
این روز ها تراژدی مجسّمم…
keywords : ولف دی ال،سایت ولف دی ال،دانلود مقاله ولف دی ال